سامیارکوچولوسامیارکوچولو، تا این لحظه: 8 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

کنجد کوچولوی مااااا

29 دی- اینروزا که گذشت

سلااام عسلی خوبی؟؟؟ روز 27 دی من و مامان مهسا رفتیم سونو ان تی (سلامت جنین) دکتر گفت همه چیزش خدا را شکر عالیه... فقط جفتت یکم پایینه که مامان مهسا باید بیشتر استراحت کنه تا بره بالا... جیگرتوووو من کامل دنده هاتو دیدیم تو مانیتور...کل بدنت 6 سانتی متر بود... سنتم 12 هفنه و 6 روز تعیین کرد... بعد از اونم رفتیم ازمایشگاه تا مامان مهسا از خون بده برای غربالگری سه ماهه اول.... اینروزام همش مامان مهسا و من و مامی تو اینترنتیم تا ست کالسکه خوشمل برات پیدا کنیم... مامان خانومت از رنگ سبز ابی  و البته رو پارچش توپ توپی باشه خیلللی خوشش اومده که متاسفانه رفتیم مغازه شهری...
29 دی 1393

15دی- خدا را شکررر

سلام کنجدددی خاله جون اینو بگم که روز 10 دی مامان خانومت کلللی ما را ترسوند...بله خودش و آقای پدر اون روز از صبح از این دکتر به اون دکتر و از این ازمایشگاه به اون ازمایشگاه بودن..بدون اینکه به ما بگن... یکهو ساعت حدود 6 عصر بود که گوشی مامی زنگ خورد... گوشی که برداشت بابا سعید پشت خط بود... منم که اون روز روزه بودم...و فشارم افتاده بود..تا صدای باباتو شنیدم...هول برم داشت و یکهو ته دلم خالی شد که نکنه واسه مامان مهسا یا تو خدایی نکرده اتفاقی افتاده... که فهمیدیم جواب ازمایش مامان یکم مشکوک بوده و چند تا دکتر نشون دادن و از اونجایی که تو بیمارستانها نه ازمایشگاهشون  دقیقه و نه دکتر و پرستار...
15 دی 1393

9 دی- یه کادو کوچولو

سلام کنجد جونی... امروز رفتیم خیابون با مامی و رادین جونی... یکهو چشمم به یه کلاه خیلی خوشمل افتاد...سریع خریدمش برات حیف که بزرگترشو نداشت تا برای رادینی هم بخرم... رادینی هم ذوق میکرد فکر میکرد مال خودشه... مبااارکت باشه...عسلللی....   ...
10 دی 1393

25 آذر- اولین دیدار

سلااام به کنجدی خاله خوبی عسلم... امروز من و مامان مهسا با هم رفتیم سونو... هوا بارونی بود و حساابی بارون اومد.... حدود یکساعت و نیم معطل شدیم تا نوبت مامان مهسا رسید... منم باهاش رفتم داخل مطب.... اما بیرونم کردن بدجنساااا... چون هر دفعه سه نفرو با هم داخل مطب راه میدادن دیگه اجازه همراه نمیدادن... من خودم سر رادین که میرفتم سونو همیشه مامی همراهم بود... اما نذاشتن صدای قلب خوشگلتو بشنوم... تازه فلشم برده بودم بدم صدای قلبتو توش سیو کنن... که دیگه نشد.... راستی اینم بگم...که از اولش که وارد مطب شدیم منشی به مامان مهسا گفت چون زیر س...
8 دی 1393
1